دلواپسم...

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...


 



نظرات شما عزیزان:

میترا
ساعت10:16---27 مرداد 1393
سیلوم داداش هادی ماروکه یادته؟نویسنده گرفتی؟ایولا داری.راستی وبلاگتم خوشگلترشده.به وبلاگام بسر.خسته نباشی دادای جون
پاسخ:سلام چطوری؟؟؟؟ مرسی میتراااااا... حتما سر میزنم...!!!!!!!!


maral
ساعت17:05---24 مرداد 1393
واقعا قشنگه مطالبت ...ایول...
پاسخ:ممنونم مارال جااان وبه توهم قشنگه اونم خیلی زیاد


میترا
ساعت23:47---25 تير 1393
عاغاوبلاگت خیلی خوشگله خیلی گریم گرفت
پاسخ:خخخخخخخخخخخ ممنونم میتراااااا جان


dina
ساعت19:50---31 خرداد 1393
آخی
زیبابود
پاسخ:اااااااااااااااااااااااااااااا ممنونم که سر زدی نظر لطفته....!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: اבامـہ ے مـطلـب
تاریخ: چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, ساعت 13:26 توسط ₪ღ んムdノ ღ₪ |